حقیقتی تلخ با ظاهری شیرین...
حقیقتی تلخ با ظاهری شیرین...
به قلم عاطفه دستخوش عضو کانون بصیرت بسیج دانشجویی استان بوشهر
دانشجوی دانشگاه خرد
می خواهم بدانم چرا دروغ نگوییم؟
وقتی از کودکی با دیدن دروغگویی های اطرافیان خود بزرگ شده ایم،چرا دروغ نگوییم؟
وقتی همه با گفتن دروغ بر سر هم کلاه می گذارند،چرا ما دروغ نگوییم؟
وقتی همه با دروغ چاپلوسی یکدیگر را می کنند،چرا ما دروغ نگوییم؟
کسی به شخصی بدهکار است و از او فرار می کند؛زمانی که طلبکار به سراغش می آید به فرزندش می گوید : عزیزم،اگر کسی با من کار داشت،بگو پدرم خانه نیست...! بعد هم پدر و مادر خوشحال از اینکه چه قدر فرزندمان وظیفه ی خودش را خوب انجام میدهد! از این پدر و مادر باید تجلیل شود که آینده ی فرزند خود را اینگونه رقم می زنند !
کسی کارش در گرو شخصی دیگر است؛به همین خاطر راهی نمی ماند جز دروغ به اضافه ی مقداری چاشنی چاپلوسی! این دو ماده ی معجزه گر را با هم مخلوط می کند و به خورد طرف مقابل می دهد.جنس موادی که برای چاپلوسی استفاده می شوند خیلی مهم است! پس شروع میکند : تا می تواند راجع به طرف مقابل کلمات گهربار به کار می برد،جوری که اصلا خودش نمی داند تا کنون این همه کلمات قشنگ کدام گوشه مغزش در حال خاک خوردن بوده و از آنها استفاده نمی کرده.باز خدا را شکر که تعدادی کلمات زیبا به فرهنگ لغت زبانش اضافه شد !!! حال خدا می داند کارش راه بیافتد یا نه؟ اگر کارش راه نیافتاد،یک جور مصیبت است و اگر کارش هم راه افتاد،یک جور مصیبت!! چون دیگر تا آخر عمر سایه ی منت طرف روی سرش پهن خواهد شد!
شاید کسی نانش را از این راه به دست می آورد! شخص فروشنده به دروغ میگوید : مگر من روی این جنس چه قدر سود به دست می آورم؟فقط n تومان !!! سپس پشت این حرفش چنان قسمی هم می خورد که اگر آدم این جماعت را نشناسد با خودش میگوید : آخی ی ی!چرا ما نان بقیه را آجر می کنیم؟کاش چیزی هم اضافه تر به او می دادیم.انصافا این گونه افراد باید به جای کاسبی کردن،حرفه ی بازیگری را پیش می گرفتند.
شاید کسی اشتباهی را مرتکب شده اما اکنون پشیمان است؛می خواهد راستش را بگوید اما از چیزی میترسد! می ترسد که از طرف دیگران طرد شود! پس باز هم دروغ میگوید و ...
در این مورد دو گروه مقصرند : یکی کسی که از ترس دروغ می گوید زیرا به خدا ایمان ندارد و یکی طرف مقابلشان!!
چرا ما باید باعث ترس او شویم؟ شاید تقصیر ماست که او هنوز به دروغ گفتن خودش ادامه می دهد! شاید ما آن قدر بد برخورد کرده ایم که شخص می داند اگر راستش را بگوید،چه اتفاق ها که نخواهد افتاد! چرا ما نباید به او اجازه بدهیم که راستش را بگوید؟ چرا تا شخص می خواهد بیاید و حرف خود را بزند،ما چنان عکس العملی از خود نشان می دهیم که طرف از پشیمانی خودش،پشیمان بشود؟ ما باید اعتماد او را جلب کنیم.اجازه دهیم بداند که ما به او اعتماد داریم.به او بفهمانیم با وجود اینکه اشتباه کرده باز هم راه برای بازگشت او باز است.کاری نکنیم که شخص در باتلاقی که از دروغ ساخته،بیشتر فرو برود.
همانطور که اشاره کردم یکی از دلایلی که شخص از ترس دروغ میگوید،این است که به خدا ایمان ندارد.با خود فکر می کند اگر بخواهد راستش را بگوید دیگران به چشم بد به او نگاه می کنند و او را کنار می گذارند.غافل از اینکه اگر ایمانش را به خدا تقویت کند،خدا خودش کار او را درست خواهد کرد.خداوند می گوید : بنده ی خوب من،تو رابطه ات را با من خوب کن،من خودم رابطه ات را با مردم خوب خواهم کرد!
چه قدر به آخرت خود فکر می کنیم ؟
ما انسان هایی که این قدر ادعا داریم با خدا هستیم،پس چرا در شبانه روز این همه دروغمی گوییم؟ دلیلش این است که ما به خدا ایمان نداریم! باور نداریم که دنیای دیگری هم وجود دارد.اگر باور داشتیم دروغ نمی گفتیم زیرا می دانستیم در آن جا برای دروغ گفتن هم جزایی قرار داده شده.
اگر دو نفر یکدیگر را دوست داشته باشند به هم دروغ نمی گویند،به یکدیگر ایمان دارند و به حرمت روزهای خوبی که با هم داشته اند با یکدیگر صاف و صادق هستند.مسئله اینجاست که ما خدا را از ته قلبمان دوست نداریم و هر کجا می بینیم دروغ به نفعمان است به خدا می گوییم : خدا جان،شرمنده،اجازه بده من یک لحظه این دروغ را بگویم.اگر دروغ نگویم کارم انجام نمی شود.یعنی در کمال پر رویی خدا را کنار می گذاریم و با وقاحت تمام دروغ می گوییم!
و خداوند الرحمن است !
کسی که کار خطایی انجام دهد و به سبب آن به زندان بیافتد،اگر در آنجا پشیمان شود و انسان خوبی هم شود،حتی اگر به او عفو هم بخورد و بیرون بیاید،دیگر کسی به سراغش نمی آید و دوستش ندارد.اما خدا میگوید : بنده ی من،اگر تو کار اشتباهی انجام بدهی و بعد از کرده ی خودت پشیمان شوی باز هم میگویم...به طرفم بیا.../اختصاصی
بشنو از چادر که در توصیف زن